این روز به نام رومشکان در تاریخ ایران ثبت شد

حماسه ماندگار مردم رومشکان به روایت جوانی که در قبر رفت و شهید گمنام را به خاک سپرد

کاروان شهدای گمنام پس از طی مسافتی طولانی و گذشتن از شهرها و روستاهای استان لرستان از الیگودرز و ازنا تا سلسله و دلفان، از چگنی و کوهدشت تا پلدختر و معمولان به شهر تاریخی رومشکان رسید.
شهید خوشنام ۱۷ ساله یادآور شهدای گردان محبین بود.
قاب عکس هایی از علیمردان آزادبخت،الیاس سوری،حمید سوری،علی مروت طرهانی آزادبخت و … عکس حاج قاسم هم که در دستان پُرمهرشان دیده میشد!
قرارمان ده کیلومتری رومشکان،دوراهی بازوند بود.

نمی‌خواستم شهید را از آمبولانس بیرون بیاوریم اما انگار مردم اجازه نمی دادند. فرماندار بسیجی رومشکان تصمیم گرفت که به احترام مردمی که مسافت زیادی را تا دوراه آمده بودند شهید را روی دستانشان بگذارد تا شاید از این عطش کاسته شود.
درِ عقب آمبولانس را باز کردم،از زمین و آسمان گل و گلاب می ریخت و بوی دود اسپند فضا را معطر کرده بود.آحاد مردم خودشان یا چیزهایی مثل جانماز و چفیه و.. که در دستشان بود به تابوت شهید متبرک می کردند. تابوت با صدای الله اکبر و صلوات روی دستان مردم رفت،این احساس را فقط در روز اربعین و کنار ضریح امام حسین ع تجربه کرده بودم!
این شهید هم سالهاست که در آغوش ارباب بوده و یحتمل که رسالتی دارد برای حضورش در این منطقه!
بعد از طی حدود دویست متر به کمک بسیجیان تابوت را به آمبولانس برگرداندیم.هیجان به اوج رسیده بود و مردم به زحمت به ماشین می رسیدند ، این همه عشق به شهدا را یکجا نمیشد در هیچ کجا دید آنهم در این دوره ! انگار اینجا خبری از جنگ ترکیبی و .. نبود !
تا به خودم آمدم فهمیدم که راننده ماشین را خاموش کرده بود و با چشمانی اشک بار دست به فرمان گرفته..با صدایی آرام گفت که مردم ما را با خودشان می برند!
آقای لک از بچه های زحمت کش و مؤمن هلال احمر بود.

حرکت کردیم تا از بازوند و رشنو و روستاهایی که به هم پیوند خورده بودند بگذریم .. هر چند صدمتری که طی میشد، هزاران قاب پر احساس در ذهنم ثبت شد .. مادران جوان بچه های نوزادشان را به کمر بسته بوند و پشت سر ماشین می دویدند .. حدود ده بیست نفر هم که خودشان را به سقف و در ماشین آویزان کرده بودند .. زمزمه دعاها را میشندیدم بارها بغضم شکست ! از این درخواستهای ساده و بی آلایش مردم که این شهید را واسطه قرار می دادند برای براورده شدن حاجاتشان!
جلوی ماشین چند گوسفند را قربانی کردند و با پنجه دست ، خون را به جلوی ماشین می زدند .. انگار رسم داشتند!
در گوشه گوشه راه مردم نذری می دادند.
مادر ناتوانی که لباس محلی پوشیده بود با زبان شیرین لکی ، مور و مویه می خواند .. آخرش هم که فریاد میزد رولَه(فرزندم) سلام مرا به حاج قاسم برسان.. خلاصه به محل استقبال رسمی رسیدیم.

بیش از بیست هزار نفر جمعیت آمده بود ! این یعنی که کمتر کسی در خانه مانده است ! به معنای واقعی رومشکان به احترام شهید قیام کرده بود،یاد اظهارات سخیف خبرنگاران خودفروخته بی بی سی و اینترنشنال می افتم و با غرور به این رفراندوم نگاه می کنم ! پس از مراسم سان نظامی حالا تابوت شهید را روی ماشین وانت می گذارند. سِیل جمعیت قابل کنترل نبود،بعد از حدود سه ساعت و نیم به جایگاه رسیدیم .. با دردسر خودم را به محل تدفین شهید رساندم .. اطراف محل را با داربست بسته بودند تا بتوانند با نظم بهتری مراسم را برگزار کنند به قول حاج ناصر فرید وقتی کفن شهید را می بینند میخواهند خودشان را به هر طریقی به پیکر شهید برسانند .با هماهنگی انتظامات که اغلب بسیجی بودند داخل حصار داربستی شدم .. امین دالوند و یاسین مظفری و سیدمحمد سهرابیان که از خرم آباد آمده بودند تا زحمت عکاسی مراسم را بکشند را هم داخل بردم!
مداحی که صدایش به آهنگران
نزدیک بود شروع به مدیحه ثرایی کرد.
فکر میکنم که تپه باستانی چغابل در زمان شکست لشکر روم هم چنین جمعیتی به خود ندیده بود.

از حاج فرید و آقای نصیری (فرماندار) رخصتی گرفتم و داخل مزار رفتم .. همزمان با سالروز شهادت بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) این افتخار نصیبم شد .. کفن شهید را در بغل گرفتم و بوسیدم و آرام داخل مزار گذاشتم،زنانی که چادُر به سر داشتند روسری های خودشان و مردان انگشتر و تسبیح را به نیّتی می دادند و به کفن شهید متبرک می کردم،آقای نصیری در میان هیاهو و یاحسین یاحسین گفتن مردم،با آرامش تلقین را خواند و شهید را به خاک سپردم ، سنگ های لحد را کنار هم گذاشتم و بعد هم که شفته خاک و آهک! مراسم تمام شد و این روز در تاریخ وفاداری و تعهد مردم باصفای رومشکان به جمهوری اسلامی ایران و رهبری ثبت شد.انشأاله که مورد رضای حضرت ولی عصر عج قرار گرفته باشد.

محمد چگنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *